به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی سیستان و بلوچستان، مراسم عصر شعر «جان فدا » با حضور سردار پرویز آبسالان، جانشین فرمانده سپاه سلمان استان؛ مصطفی سیاسر، رئیس حوزه هنری زاهدان؛ الهه ذاکر، مدیر کل سازمان اسناد و کتابخانه ملی استان و جمعی از مسئولین و شاعران و علاقهمندان به فرهنگ و هنر در سالن کانون فرهنگی شهید عالی زاهدان برگزار شد.
سردار پرویز آبسالان، جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان در این مراسم، ضمن تسلیت سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، با اشاره به در پیش بودن روز بیستم دیماه، سالروز شهادت سردار حاج قاسم میرحسینی، از همرزمان شهید سلیمانی در دوران دفاع مقدس، اظهار داشت: شهید سلیمانی و شهید میرحسینی مانند همه شهدای انقلاب در میدان مبارزه هرگز سر خم نکردند و بارها در تیر رس مستقیم دشمن قرار گرفتند.
وی با اشاره به محبوبیت شهید میرحسینی نزد سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس، گفت: سردار سلیمانی همواره می گفتند مشکلات بزرگ باید با توسل به شهدا برطرف شود و خود ایشان نیز همواره به شهید میرحسینی متوسل می شدند.
فرمانده سپاه سلمان زاهدان، ادامه داد: مقام معظم رهبری در خصوص شهید سلیمانی میفرمایند: «ایشان صفات عالیه را در خود پرورش داده و به درجات والای الهی رسیدند.»
وی با اشاره به صفات الهی و جایگاه شهداء خاطرنشان کرد: جایگاه ایشان دست یافتنی است و انسان می تواند با صداقت و اخلاص به جایگاه شهدا برسد. همانگونه که آنان با رعایت انصاف و پرورش اخلاص به درجات والای اخلاقی رسیدند ما نیز میتوانیم به آن جایگاه دست یابیم و اگر بدانجا نرسیم دچار خسران شده ایم و باید در قیامت پاسخگوی شهدا باشیم.
در ادامه ین ویژهبرنامه؛ مجید لشکری، علیرضا باقری، محبوبه کلبعلی، فاطمه رضایی، عباسعلی صباغ زاده، محدثه ویسینسب، سعید بلوچ زهی، عیلیرضا پیران و حامد محقق (به صورت مجازی) به شعرخوانی پرداختند که اشعار آنها به شرح زیر است:
عباسعلی صباغ زاده
یار در معرکه رقصید و دل عاشق تر شد باده در ساغر شد
ساغی میکده با همسفری مهتر شدعشق زیبا تر شد
آن ستون فلک و یاور مظلوم جهان، حاج سلیمانی مان
در سحر گاه سفر کرد و سوی دلبر شددلبرش در بر شد
سنگ بشکست رخ آینه ای از وطنم پیرهن شد کفنم
لیک هر زره ی آن آیینه ای دیگر شدساقی ام سر ور شد
شده ققنوس کنون آتش و خاکستر تو دست و انگشتر تو
جنگ با کفر جهان رسم و رهی در سر شد سینه ها سنگر شد
خواست خاموش کند نور تو در سینه مان شعله شد کینه یمان
ماه تابید به انوار و منور تر شد دیده بینا تر شد
قامت سرو و فلک خم شده در ماتم تو سوختیم از غم تو
درد هجران تو خوناب دل رهبر شد درد سنگین تر شد
سینه ات عشق و دلت شیر و زبانت بران مرد جنگ و میدان
نسل در نسل بشر نام تو در دفتر شدعزت کشور
رفت سردار سوی قاسمی از زابل خود جانشین گل خود
وقت دیدار دو فرمانده ای از لشکر شد گلشنی دیگر شد
قاسم زابل ما زینت سیوستان است وارث مردان است
سیستان شهرت او از همه بالاتر شد دل دلاور تر شد
چند صد لاله که هر یک ز یکی خوشبو تر قاسمانی دیگر
از ثواب سرشان امنیتم بهتر شد میهنم انور شد
گرچه در ماتم شان قامت بابا ها خم شدسینه ها شد ماتم
گرچه ماتم به دل وسینه هر مادر شدمرغ دل پر پر شد
لیک هر قطره خون، بر جگر دشمن ها خاصه اهریمن ها
بد تر از ترکش خمباره شد وخنجر شداین صدا گوهر شد
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند
نیکی اش ورد زبانهاست که قاسم زنده است
علی پیران
امروز دلم غرق شقایق شده است
شاید به نگاه یار لایق شده است
از خیل شهیدان کفن پوش وطن
لبخند گلی دیده و عاشق شده است
از شوکت صدها گل پرپر شده عشق
انگار دلم یار موافق شده است
گر تلخ نباشد زدلم قصه بگویم
این غصه که لبریز حقایق شده است
سودای تو دارد دل سرگشته من
دل بر دل دریا زده واثق شده است
عمری چو زبان بسته وخاموش نشسته
امروز سخن دارد و ناطق شده است
از عشق سخن گفته وشیدا شده دل
با آل علی گشته و صادق شده است
هر لاله سرخی که شود جلوه صحرا
آئینه نوری ز حقایق شده است
*********
غزل ها خوانده ام زابل به یادت
دلاور پروری بر طبق عادت
ولایت دار من جرمت چه بوده
نخوردی جرعه آبی دادن به بادت
شجاعت ها شنیدم از تبارت
تباری همچو باران سعادت
غزل خوانت شدم تا زنده هستم
ببینم روز و شب مسرور و شادت
حسینی بودهای از روز اول
علی گویان شدی در هر جهادت
وطن با هر نفس در التهاب است
گوارایت بود مشق شهادت
همه اهریمنان عزم تو کردند
ولیکن سیستان خواهان دادت
دوامت را نخواهد جور دوران
ندارد چشم دیدن از حسادت
عطش تاوان هر کس با حسین است
حسینی بودنت اوج سیادت
سیادت از ولایت ریشه دارد
ولایت می دهد درس رشادت
مگر دارالولایه نیست اینجا
خدایا لطف کن بر این بلادت
بدان ای قبله گاهم شهر طوفان
که پیران از جوانی بوده یادت
علیرضا باقری
چشمها چشمه ی لبریزی ِ جیحون شده است
دشت آماده ی دریا شدن از خون شده است
نفس کوه از این حادثه حبس آمده است
شیر جان داده که کفتار به رقص آمده است
بیشه ی شیر بپاخیز که برمیخیزیم
بغض ها را همه در مخزن موشک ریزیم
آب دیدیم در این کوره و سنگ آمده ایم
وه که بیتابتر از بغض تفنگ آمده ایم
کاشتی آتش و این بوی گل ِ باروت است
بعد از این سهم شما خواستن تابوت است
تو اگر یک ورق از دفتر ما میخواندی،
عشق را از سر برّ یده نمی ترسان
دست حق منتقم غیرت ایرانیهاست
این زمین موطن سردار سلیمانی هاست
اینکه پرپر زده در آتش و خون ققنوس است
دشت آماده ی جنبیدن اقیانوس است
محبوبه کلبعلی
از گذر مرزهای سوخته شروع میشود، خاور میانه
از زیتون ناله های غرق در آتش، از مردمانی که گلوله زخمهایشان را مداوا میکند
اینجا صفحه ای از تاریخ را که ورق بزنی خنجری، نیزه ای، بمب افکنی بیرون میزند
مچاله می کنم ، این تکه از جغرافیای خاور میانه را، در مشتم از لا بلای انگشتانم
خون فواره می زند، هزار دانه انار، هزار لاله سرخ هزار انگشتر عقیق میروید
در گذر نیزار های سوخته و فریاد دخترکان ایزدی را خاموش میکند
و کودکان سوری را، از گاهواره های ویران شده پس میگیرید
از زیتون زارهای غرق در آتش عبور میکند با هر قدمش، مرزها جابحا می شوند
و زخمهای هزار ساله را، با تکه های پیکرش مدا وا میکند
مرگ پایان تو و مکتب تو نیست مگر
خون تو جوهر پیغام تقرب به خداست
کربلا دست جدا، پیکر اربا اربا
جانفدای وطن و دین شدی و میدانم
همه ادیان به تو دلبسته و مدیون تواَند
گوش تا گوش جهان پر شده از خوبی تو
نو به نو میشکفد رسم و مرامت زین خاک
ھَرْچ دلے گار کہ بیت دَر کپ اِیت گوں ترا
کَپّ بیت چہ گَماں زِرد، جگر تَل تَل اَنت
مِھرَوان چو کہ تو نوں کدی دست کپ اِیت
پیر ءُ تو گوں کماشاں برے نِشت اَت ئے
َدُژمِن ءَ گوں چو گُنج ءِ وڑ ءَ بوت زھر
ھِچ نہ گِند اِیت وپا ھِچ کُجا ھِچ کس ءَ
گَپ تئی ما دل ءَ داشتگ اَنت دوست وتی
وَشّی ءِ کَدر تو زانت ءُ ھَرچ کَس بہ زانت
پورو جِند اِنت تئی نشتگ ئے مجلس ءَ