به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، در هجدهمین جلد از کتاب «هدهد سفید» داستانکی به قلم محسن پرویز، نویسنده و عضو هیئت امنای کتابخانههای عمومی، درباره کودکان غزه منتشر شده است.
پدر به محمد گفته بود: «هر وقت من نبودم، تو باید از خواهر و برادر کوچکتر و مادرت مراقبت کنی.» حالا پدر و مادر و خواهرش نبودند، همه با هم شهید شده بودند. وقتی اسرائیلیها روی خانهشان بمب انداختند، محمد و برادرش توی حیاط بازی میکردند. موج انفجار بمب آن قدر زیاد بود که محمد و برادر کوچکترش را بلند کرد و چند متر آن طرفتر به زمین زد و زخمیشان کرد. از زخمهای صورت و بدن محمد خون میآمد، ولی او احساس میکرد حال برادرش بدتر است. ویران شدن خانه را به چشم دیده بود و میدانست جز او و برادرش کسی از خانوادهشان زنده نمانده است. از آن پس او باید مراقب برادرش هم میبود. برادری که از درد به خود میپیچید و پدر و مادرش را صدا میزد. محمد فکر میکرد برادرش را هم از دست خواهد داد. بالای سر برادر نشسته بود و دستان کوچکتر او را در دستان کوچک خودش گرفته بود. محمد از برادر میخواست که با او شهادتین را زمزمه کند. برادر مقاومت میکرد و نام پدر را فریاد میزد.
محمد گفت: «داداش! پدر شهید شده. من و تو هم شهید میشویم. به زودی پدر را خواهیم دید. با من تکرار کن تا به ملاقات خدا و پیامبر(ص) بروی. وقتی پیامبر را دیدی به او شکایت کن. داداش با من بگو: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله ...»
برادرش تکرار کرد و چشمهایش را بست.
محمد ماند و یک دنیا غم تنهایی.