به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، فاطمه ترجمان در بخش «گپ» نهمین جلد کتاب «هدهد سفید» به سراغ حسین فتاحی نویسنده توانای کودک و نوجوان رفته و از نویسنده کتابهای تحسینشده «آتش در خرمن» و «پسران جزیره» درباره سالهای دفاعمقدس و ادبیات گفتگو کرده است.
خیلیها ممکن است خیال کنند نوشتن از جنگ مخصوص بزرگترها است و قصههای جنگ را فقط برای آنها مینویسند. حسین فتاحی از آن نویسندهها است که خلاف این را ثابت کرده است. او کتابهایی مثل «آتش در خرمن» و «پسران جزیره» را با موضوع جنگ برای نوجوانان نوشته است. نوجوانهای زیادی وقتی رمانهایش را خواندهاند، در حال و هوای جنگ قرار گرفتهاند. این نویسنده جوایز زیادی مثل کتاب سال وزارت ارشاد و لوح زرین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به دست آورده است. فتاحی قصههایی از شاهنامه و سمک عیار را هم بازنویسی کرده است. پای صحبتهای این نویسندهی فعال بنشینیم.
زمانی که جنگ شروع شد چندساله بودید؟ در جبههی جنگ حضور داشتید؟
من متولد ۱۳۳۶ هستم و سال ۱۳۵۷ بیستویکسالم بود. آن سالها تهران بودم و به عنوان رزمنده جبهه نرفتم.
دفاع مقدس چه تأثیری در آثار شما داشته است؟
جنگ آثار مختلفی به جا میگذارد که بعضی از آنها منفی است. اما فقط این نیست. طرف دیگر قضیه، تجربههایی است که مردم پیدا میکنند. برای من همیشه هر دو وجه مهم بود؛ یکی اینکه نشان دهم در هر جنگی حتی جنگهای دفاعی آثار ویرانگری برای مردم وجود دارد؛ وجه دوم اینکه در جنگ اگر ما خوب برخورد کنیم میتوانیم بعد سازندگیاش را ببینیم. گاهی آدمهای کمتجربه و ناپخته وارد میدان عمل میشوند، در این گیرودار پخته و باصلابت میشوند و در میدان عمل استعدادهای نهفتهشان آشکار میشود. بروز استعدادها، انسانیت و از خودگذشتگی در عمل خودش را نشان میدهد.
شما در کتابهایی مانند «عشق سالهای جنگ»، کدام ویژگی مناطق در حال جنگ را برای مخاطب بازسازی کردید؟
کتاب «عشق سالهای جنگ» در مورد جنگ ایران و عراق نیست؛ بلکه در مورد دورانی است که بین گروههای داخلی کردستان با دولت مرکزی درگیری وجود داشت و بیشتر دربارهی خانوادههایی است که همسران و فرزندانشان برای کارهای جهاد سازندگی به شهرها و روستاهای کردستان میرفتند. در آن زمان جوانهای کارمند و دانشجو برای کمک به مناطق محروم میرفتند. بعضی برای کارهای داوطلبانه و سازندگی میرفتند و بعضی هم برای کار فرهنگی مثل تدریس یا بردن کتاب و برگزاری نمایشگاه کتاب در آن مناطق. وقتی درگیریها شروع شد اینها هم وارد این درگیریهای ناخواسته شدند. این کتاب نشان از مظلومیت کردستان است که از یک طرف نیروهای مخالف نظام حمله میکردند و شهرها ناامن میشد و از طرف دیگر دولت مرکزی مجبور بود در آنجا با این گروهها مقابله کند و خودبهخود این درگیری موجب میشد که مردم اذیت شوند. خانوادههایی که بچههایشان برای کمک رفته بودند وارد این معرکه شده بودند و لطمه میدیدند. من در «عشق سالهای جنگ» خواستم مظلومیت مردم کردستان را نشان دهم که بدون اینکه قصد جنگ داشته باشند، وارد آتشی شده بودند که در آن میسوختند و خانوادههایی هم که بچههایشان برای کمک رفته بودند وارد این آتش شدند.
چه حسی از جنگ را برای بچههایتان تعریف میکنید؟
برخورد علمی این است که از همهی وجوه بگوییم. هیچ پدیدهای به یک نکته منحصر نمیشود و جنگ هم همین است. هم وجوه تخریبی دارد و هم موقعیتی برای بروز صفات انسانی است. وقتی یک ایثاری در جریان جنگ اتفاق بیفتد خیلی زیباست. مثل وقتی که یک سرباز به خاطر دوستش از خودگذشتگی میکند. مثلاً این اتفاق بسیار رخ داده بود که یک سرباز اسلحه یا ماسکش را در میدان آلوده به گاز شیمیایی به یک رهگذر، یک بچهی بیگناه یا به دوستش داده است. خب این صحنههای ایثار نشان میدهد یک انسان چقدر میتواند بزرگوار باشد. من اگر بخواهم تعریف کنم از همهی ابعاد میگویم. هم ابعاد ویرانگر جنگ و هم اینکه این میدان آتش و ویرانی میتواند میدانی باشد که استعدادهای انسان نشان داده شود و وجه مدیریتی او بروز کند. مثل «شهید همت». او یک معلم ساده بود که به جنگ میرود و تبدیل به یکی از فرماندهان بزرگ جنگ میشود و خب اهل دروغ و بازی نبود و تا مرز شهادت رفت و حالا ما به عنوان یکی از فرماندهان شجاع از او نام میبریم.
در جبهه برای رزمندهها کتاب بود؟ رزمندهها چه کتابهایی معمولاً میخواندند؟
در جبهه اهل کتاب برای خودشان کتاب میبردند. من آدمهایی را میشناختم که وقتی مرخصی میآمدند، موقع برگشت کتاب با خودشان میبردند. مثلاً «محمدرضا کاتب» یا «محمدرضا بایرامی» که در آنسالها سرباز بودند و در جبهه میجنگیدند، خودشان کتابهای موردعلاقهشان را انتخاب میکردند و با خودشان میبردند. در زمانهای بیکاری یا زمانهایی که سرپرست بودند، کتابها را میخواندند و دوباره در روزهای مرخصی برمیگرداندند و کتابهای تازه با خودشان میبردند. چون سنگر و میدان جنگ جایی برای قفسه و تشکیل کتابخانه نیست. اما بعضی سربازها به عنوان یک وسیلهی شخصی کتاب میبردند. یادم است آقای بایرامی نامه مینوشت و سراغ از کتابهای تازه میگرفت. همینطور یادم میآید «شهید حبیب غنیپور» هم اینکار را میکرد. شهید غنیپور از بچههای مسجد جوادالائمه بود و ما با هم در تحریریهی «کیهان بچهها» همکار بودیم و هر بار یک کولهپشتی پر از کتاب به جبهه میبرد. موضوع کتابها هم با سلیقهی شخصی هر کس ارتباط داشت. البته پشت جبهه، مثلاً مناطقی در شهر اهواز کتابخانه برای رزمندهها بود.
ارسال نظر