سه‌شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۴

یادداشت فریدون عموزاده خلیلی/

خودشان، بچه‌ها خودشان ...

فريدون عموزاده خليلي

فریدون عموزاده خلیلی، طی یادداشتی از دیدار با دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور و تولد «کتاب هدهد سفید» نوشت. نشریه‌ای که تاکنون ۱۳ جلد از آن با مشارکت کودکان و نوجوانان و برای کودکان و نوجوانان چاپ و منتشر شده است.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، در یادداشتی که فریدون عموزاده خلیلی، نویسنده حوزه کودک و نوجوان و عضو شورای سیاستگذاری «کتاب هدهد سفید» در اختیار روزنامه ایران (یکشنبه ۱۶ آبان ماه) قرار داده، می‌خوانیم:

اولش فقط یک فکر بود، یک فکر، یک دغدغه قدیمی که شاید از همان دهه ۶۰ شروع شد، از کتاب‌های سوره بچه‌های مسجد، حتی قدیم‌تر از آن، از زمانی که من نوجوانی ۱۰-۱۲ ساله بودم و عاشق کفش کتانی چینی! کتانی چینی را نمی‌دانم الان هست یا نه؟ ولی زمان بچگی ما بود و خیلی هم عالی بود. کف نرم و سبز آجداری داشت و رویه کتانی، اغلب سفید و گاهی سیاه، ولی سگ‌جان بود. اما من با اینکه عاشق فوتبال بودم اغلب ازش محروم بودم. علتش این بود که نمی‌شد آن را در میهمانی پوشید و اگر قرار بود برای عید کفش نو بخریم، باید کفش چرمی شِبرو می‌خریدم که باهاش حتی نمی‌شد یک توپ پلاستیکی را شوت زد. از همان موقع فکر می‌کردم چرا نباید کفشم را خودم انتخاب کنم؟ من می‌فهمیدم که باید در چهارچوب بودجه خانواده‌ای که پدرش تازه فوت کرده انتخاب کنم. ولی خب، حق نداشتم انتخاب کنم!

شاید این همان داستانی باشد که در ناخودآگاهم رسوب کرده بود و بعدها در قالب این دغدغه سر بر آورد که چرا باور ما به بچه‌ها این همه لرزان و غبارگرفته است؟ چرا بچه‌ها نباید خودشان انتخاب کنند؟ خودشان بنویسند؟ نقد کنند؟ بسازند؟ و...

حتماً همین دغدغه بود که بعدها در خیلی جاها خودش را نشان داد؛ در کتاب‌های سوره بچه‌های مسجد، با چاپ آثار خود بچه‌ها؛ در سروش نوجوان، با مجله در مجله؛ با جشنواره کتاب‌هایی که آرزو داشتیم بچه‌ها خودشان، خود خودشان انتخاب کنند؛ ولی نمی‌شد، کامل نمی‌شد، حتی در دوچرخه طلایی هم نشد که بشود! سال‌ها گذشت و گذشت، اما بچه‌ها بودند هنوز، کتاب‌ها بودند هنوز، نوشتن بود هنوز، این دغدغه هم بود هنوز... تا سال ۱۳۹۶. باورم نمی‌شد که بشود، اما شد!

در یک روز پاییزی بود یا بهاری؟ تابستان یا حتی زمستان... چه فرقی می‌کند کی؟ در اتاق دبیرکل نهاد کتابخانه‌ها اتفاق افتاد، در طبقه چهارم ساختمانی درخیابان فلسطین. باورم نمی‌شد که بشود، که شد! در کمال ناباوری دیدم که آقای مختارپور هم انگار همان دغدغه را داشت؛ اصلاً انگار این دغدغه همیشه بوده، هست و خواهد بود، در نهان، در لایه‌های زیرین ذهن و جان هر کسی که دغدغه بچه‌ها و کتاب را توأمان دارد...

قرار شد با محوریت نوجوان‌ها هر دو کار بشود: هم جشنواره‌ای، جایزه‌ای، فرصتی که بچه‌ها بتوانند انتخاب کنند، به کتاب‌ها رأی بدهند و آثار محبوب‌شان را برگزینند و هم جایی که بتوانند آثارشان را چاپ کنند. این‌گونه بود که هدهد سفید متولد شد، در همان اتاق طبقه چهارم ساختمان نهاد؛ از همان جا بال و پر گرفت و پروازش را آغاز کرد. «نشان هدهد سفید»، شد همان نشانی که به محبوب‌ترین کتاب به انتخاب اعضای کودک و نوجوان کتابخانه‌های عمومی تعلق می‌گیرد. در یک مسیر طولانی اما دلپذیر، که از کتاب‌های پر امانت شروع می‌شود تا با امتیازدهی چند هزار عضو فعال، محبوب‌ترین‌ کتاب‌ها بالا بیایند.

و «کتاب هدهد سفید» شد همان کتاب صد و بیست- سی صفحه‌ای، که ۳۰ درصد از مطالبش را خود بچه‌ها، خود نوجوان‌ها می‌نویسند؛ نه از این دلنوشته‌های رمانتیک کلیشه‌ای مدرسه‌ای! نه!... نوشته‌هایی سرشار از خلاقیت، خیال، اندیشه، نقد، شیطنت، نوجوانی، قصه، طنز، شوخی، جدی و همه چیز! نمی‌نویسند، خلق می‌کنند، به مفهوم کامل کلمه. و امروز وقتی به ۱۳ جلدی که از این کتاب منتشر شده نگاه می‌کنم، با خود فکر می‌کنم چه خوب بود آن روز پاییزی یا بهاری، تابستانی یا حتی زمستانی در اتاق طبقه چهارم ساختمان فلسطین. چه خوب و پربار و دلنشین! و کاش که این اتفاق‌ها تکثیر می‌شد در همه بهارها و پاییزها و تابستان‌ها و حتی زمستان‌ها!

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
3 + 15 =