سه‌شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۴

یادداشت دبیرکل نهاد به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی در روزنامه ایران؛

تو خورشید بودی

تو خورشید بودی

یادداشت مهدی رمضانی، دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور ویژه سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی، ۱۳ دی ماه در شماره ۸۰۹۴ روزنامه ایران منتشر شد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، یادداشت مهدی رمضانی، دبیرکل نهاد ویژه سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی ۱۳ دی ماه در شماره ۸۰۹۴ روزنامه ایران منتشر شد. متن کامل این یادداشت در ادامه آمده است:

یعنی این بغض لعنتی هنوز وقتی فکر می‌کنم که دیگر نیستی مثل یک جسم فرونرفته در حلق و گیر کرده در گلو راه نفس را می‌بندد و محل نفس کشیدن چشم می‌شود و اکسیژن برای ادامه حیات ظاهری در دنیا. قطرات نمناک اشک که روی گونه سر می‌خورد تا رطوبتش هم راه مستی دنیا را کم کند هم آب حیات بشود در خشکسالی این روزها و بی‌هوایی این دقایق. من تملق و ریا در مورد حاج قاسم را دوست دارم ولی خدا خودش شاهد است که اینقدر نبودنت مشهود است که انگار جای خالی‌ات مثل فاصله من از تهران دود گرفته تا نوک قله دماوند در ابرها است و هر روز ما را در ما می‌شکند که حرفی از تملق، ریا و حرف پوچ زدن نمی‌گذارد.

آقای قاسم سلیمانی! ژنرال سلیمانی نظامیان غرب و شرق! عمو قاسم یتیمان پدر در خون تپیده! سردار سلیمانی پیرمرد سیلزده خوزستانی! حاج قاسم آقای ما! ای کسی که هنوز بعد از سه سال اسمت به زبان مردی که دنیا را لرزانده می‌آید صدایش می‌لرزد! همانی که وقتی در نماز بر تو "اللهم انا لا نعلم منه الا خیراً" را خواند اشکش جاری شد. ما دلمان و دنیایی دلش برای تو تنگ شده.

آنقدر تنگ که وقتی سه سال گذشته پر از آه را مرور می‌کنم به اندازه یک دنیا به وسعت تو خالی بود. تو دنیا را در خودت جمع کردی یعنی آنقدر بزرگ شدی که دنیا شدی و از بزرگی دیده نشدی. ما شدیم مورچه‌ای روی دشت وسیع تو که از دشت، تکه چمنی را دیدیم که روی آن بودیم و تو رود بودی، کوه بودی، جنگل بودی، خورشید بودی، گرما بودی... تو حاج قاسم بودی که آرمانت دفاع از مظلوم بود. 

در هر گوشه عالم، همبازی کودک یتیم فرزند شهید، بزرگتر فرزند شهید در خواستگاری‌اش، فرمانده میدان رزم با پست‌ترین مخلوقات با اسم داعش، تو بغض می‌کردی وقتی از ظلم به مادر سوری که فرزندش را پختند و او از گرسنگی او را خورد، تو خشم می‌کردی وقتی نیروی فرمانده میدانت تو را منع از لب خط رفتن می‌کرد، تو مرد بودی وقتی به زن و بچه دشمنت می‌رسیدی، تو رحم می‌کردی، دل نرم می‌کردی، روح می‌رُبودی، تو اول فرمانده دل می‌شدی بعد جسم، ناخودآگاه فرمان می‌برد، تو سراسر درد می‌شدی وقتی از وظیفه روحانیت و مسجد در عمل به وظایفش می‌گفتی، تو مهر می‌شدی وقتی از دختر و پسر ایرانی می‌گفتی، پدرانه دل می‌سوزاندی وقتی از آسیب‌هایشان می‌شنیدی، تو دیپلمات نبودی، آری مرد میدان بودی ولی دیپلمات‌ها محو تو بودند در مذاکره و ابتکار عمل. تو نظامی بودی ولی اقتصاد حل می‌کردی چون درد داشتی، سوز داشتی، درد داشتن فهم دارد و فهم، حلال هر مسأله. آی آقای حاج قاسم! می‌شود سریع برگردی؟

نسخه الکترونیک این یادداشت را اینجا ببینید.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
1 + 2 =