به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، همزمان با چهارمین روز نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عصر شعر «ایران قوی» با حضور محمدرضا اسفاری، مدیرکل ترویج کتابخوانی و امور فرهنگی نهاد؛ اصغر گودرزی، مدیرکل توسعه کتابخانههای نهاد؛ مهدی توکلیان، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان قم و به دبیری نغمه مستشار نظامی، جمعی از شاعران از جمله ناصر فیض، علی محمد مؤدب، احمد بابایی، رضا یزدانی، محمود حبیبی کسبی، صامره حبیبی، محسن کاویانی و جمعی از دوستداران کتاب و فرهنگ در غرفه نهاد کتابخانههای عمومی کشور برگزار شد.
نغمه مستشار نظامی، شاعر و دبیر شورای ادبی نهاد کتابخانه های عمومی کشور در این نشست با اشاره به اهمیت وجود محافل ادبی در کتابخانه های عمومی سراسر کشور گفت: در حال حاضر ۷۰۰ محفل ادبی فعال در سطح کشور وجود دارد که برنامههای متنوع فرهنگی- ترویجی متناسب با گروههای گوناگون سنی برای اهالی کتاب و کتابخوانان برگزار می کنند.
وی افزود: نهاد کتابخانه های عمومی امسال نیز مطابق سال های قبل با حضور مدیران فرهنگی، شاعران، نویسندگان با برگزاری نشست های ادبی، رونمایی های از کتاب نویسندگان، محافل ادبی گوناگون و ... میزبان عموم بازدیدکنندگان از نمایشگاه است.
معرفی کتاب «صعود چهلساله» نوشته سید محمد حسین راجی یکی از کتابهای شاخص در زمینه انقلاب اسلامی و ترغیب حاضرین به مطالعه این کتاب توسط دبیر شورای ادبی نهاد پایان بخش این نشست فرهنگی بود.
شعر نغمه مستشار نظامی
از خزر تا خلیج نیلی فارس
دست در دست هم گذاشتهایم
از دماوند تا سر سبلان
دل سپردیم و لاله کاشتهایم
باد و طوفان حریف دریا نیست
من و تو وارث بهارانیم
موج موج خزر ترانه ی ماست
عاشق خاک پاک ایرانیم
ترکمن، فارس، کرد، ترک و بلوچ
لر و کرمانی و خراسانی
لک و مازندرانی و گیلک
من و تو عاشقیم و ایرانی
من و تو رسم ما شدن داریم
یک صداییم و یک وطن داریم
یک خدا، یک بهار، یک لبخند
من و تو وحدتی کهن داریم
از خزر تا خلیج نیلی فارس
کیش مهر است، کشور نور است
نام ایران همیشه جاویدان
دست دشمن ز خاک ما دور است
شعر ناصر فیض
در همان صبحی که انسانها به دنیا آمدند
شانهای لرزید، بارانها به دنیا آمدند
توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود
گل تبسم کرد، گلدانها به دنیا آمدند
گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد
شانهای خم شد، پریشانها به دنیا آمدند
بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید
بال وا کردیم، توفانها به دنیا آمدند
حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد
حیرتی گل کرد، عرفانها به دنیا آمدند
دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست
چشم را بستیم مژگانها به دنیا آمدند
پیشتر از ما و من اویی به نام عشق بود
این و آن مردند تا «آن» ها به دنیا آمدند
شعر رضا یزدانی
نگاش بارون شده هرکس
شنیده خاطراتت رو
شنیده از گلوی تو
بریدهخاطراتت رو
برای من بگو ایران!
شکوه داستانت رو
روایت کن برام از عشق
که بشناسم جهانت رو
بگو "من زنده ام" آره
میون جمع عاشقها
بگو از "خاک نرم کوشک"
از اون "دشت شقایقها"
روایت کن برای من
بخون از "لشکر خوبان"
خودت راهیم کن حالا
توی "جشن حنابندان"
تو واسم مثل دریایی
دلم شور از تو میگیره
نمیمیری برای من
که "آب هرگز نمیمیره"
بگو از رد خیس اشک
که رو برگای "دا" مونده
بگو مهتاب هم گم شد
به اون "پایی که جا مونده"
بگو که راهکار عشق
فقط اشکه فقط اشکه
جواب گریهدار عشق
فقط اشکه فقط اشکه*
بگو به راویای جنگ
توی تاریخ بنویسن
تموم دخترای ما
"فرنگیسن فرنگیسن"
کجای داستان مُردم
کجا رو زندگی کردم
دعا کن زود راهی شم
به سوی جبهه برگردم
دنیا برا اهلش بزرگه
دنیا برا اهلش قشنگه
آدم که عاشق شد میفهمه
دنیا چقدر کوچیک و تنگه
دنیا که جای زندگی نیست!
عاشق توی دنیا میمیره
توو این هوای زندگیکُش
عاشق نفستنگی میگیره
دلهای ما پر ادعا بود
دستای ما بی ربنا بود
آسون دلو دادیم به دنیا
این راز تنهایی ما بود
هرگز ندیدیم این قفس رو
موندیم توی زندون عادت
اونها که دنیا رو شناختن
گشتن به دنبال شهادت
اونی شهید میشه که یک عمر
از موندنش شرمنده بوده
اونی شهید میشه که یک عمر
مثل شهیدا زنده بوده
ای کاش با ساحل بجنگیم
در حسرت دریا نَمیریم
باید شهید شیم تا بمونیم
باید شهید شیم تا نَمیریم
شعر علی محمد مؤدب
خیابانهای شادی را
بیابانهای حیرت را
تو را چون جان شیرین، خاک میهن دوستت دارم
نماز سبز جنگلها
شکوه کوههایت را
تو را من روز و شب، تاریک و روشن دوستت دارم
دلم فواره رنگین میدان چراغانت
نگاهم شادی لبخندهای نوجوانانت
سلام ای بندر ای تبریز ای اهواز ای تهران
سلام ای پاوه ای مشهد سلام ای جان من ایران
بهار چابهارت را شکوه رودبارت را
کویر و دره و دریاکنارت را
سرود دختران کارگر در صبح شالیزار
خروش مرزبانان تو را در سنگر پیکار
تو را زیبا و دیرین، میهن من دوستت دارم
شب آرامش دلچسب باران ها
میان غرش بسیار توفانها
به شادیها به ماتمها
تو را در آتش بی رحم بحرانها
تو را ای جان من، با جان و با تن دوستت دارم
صدای من سکوت من
پناه من گریز من
بمانی تا ابد آباد ایران عزیز من
شعر محسن کاویانی
در جهانی که همه مُدعی اند
در جهانی که پُر از حَرّافیست
منم و بی کسی و تنهایی
وَ خدایی که به شدت کافیست
عیدِ قربان شد و قربان کردم
پای لبخندِ خدا دنیا را
به خودش رو زده ام تا زین پَس
نَکِشَم منَتِ آدم ها را
خواندم اورا که اجابت کُنَدَم
که بگویم ز همه بیزارم
بوسه زد روی مرا با لبخند
چه خداوندِ رفیقی دارم
رفتم و دَر زدم و دَر وا کرد
دیدم آن چَشمِ خطاپوشش را
اصلا انگار نه انگار که من
بارها پَس زدم آغوشش را
آن خدایی که برایَم یک عُمْر
از سَرِ باغ خودش گُل می چید
هدیه ها داد به من اما گاه
هدیه را بینِ بَلا می پیچید
از همان دم که خدا را دیدم
دل به شاهانِ جهان نسْپُردم
نانِ یک عدّه به نرخِ روز است
من فقط نانِ دلم را خوردم
پُشتِ من گرم به خونی داغ است
تیغ ها بُغضِ مرا داشته اند
گُرده ام باغچه ی خَنجرهاست
دوستانم همه گُل کاشته اند
نیستم بینِ شما، معتقدم
که خدا کرده مرا غَربالم
خوب هاتان اگر اینند چه خوب!
من به بد بودنِ خود می بالم
بگذارید مرا طَرد کنند
راهِ من سخت از این قشر جداست
چون که عمریست نیاموخته اند
که قضاوت فقط ازآنِ خداست
نشدم من به نقاب آلوده
هرچه هستم خودمَم باکی نیست
غُسل دادم دلِ خود را با اَشک
دین به جز پاکی و دل پاکی نیست
خسته ام خسته از این شهری که
حرف ها ساخته پُشتِ سرِ من
مهربان بودم و تاوان دادم
نیست با هیچکَسَم میلِ سخن
چای مینوشم و با یاسِ حیاط
خانه ام یکسره عطرآگین است
شعر و موسیقی و سجاده و اشک
خلوت ساده ی من شیرین است
هرکه را شهر خرابَش کرده ست
می کند دستِ خدا آبادَش
آن خدایی که در این تنهایی
دلم آرام شده با یادَش...!
ارسال نظر