سه‌شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۱۶

گفتگوی خبرگزاری فارس با مسئول کتابخانه برتر روستایی ایثار سرتشنیز؛

روایت کتابداری که با کاغذپاره‌ها عاشق کتاب شد

روایت کتابداری که با کاغذپاره‌ها عاشق کتاب شد

خیلی وقت‌ها کتاب‌های خواهر و برادرهایم را بی سر و صدا برمی‌داشتم و نقاشی‌هایشان را نگاه می‌کردم تا جایی که از دستم برمی‌آمد نقاشی‌ها را در دفترم می‌کشیدم و بعد کتاب را سر جایش می‌گذاشتم؛ همیشه کتاب‌ها را با عمق جان بو می‌کردم تا ریه‌هایم بوی کتاب بگیرد و تا چند روزی سرحالم نگه دارد؛ تصور من این است که هیچ بویی در زندگی برایم خوشایندتر از بوی کتاب نیست.

​به گزارش روابط‌عمومی اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی استان چهارمحال و بختیاری، خبرگزاری فارس با پروین رئیسی، مسئول برتر کتابخانه روستایی ایثار سرتشنیز  در آیین گرامیداشت روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار سال ۱۴۰۲ گفتگویی داشته است که متن آن در ادامه آمده است:

 من از بچگی با کتاب و کاغذ آشنا بودم، اما مثل امروز کتاب و کاغذ به وفور یافت نمی‌شد. حتی ممکن بود کتاب‌های یک پایه چندین سال بین خواهر و برادرها جا به جا شود. آن زمان حرفی از نایلون و کیسه‌های امروزی نبود و خریدها را بین کاغذهای کاهی می‌پیچیدند، یادش بخیر آن وقت‌ها، پدربزرگم با یک قصاب در روستا دوست بود. قصاب محله ما هم به تبع همه فروشنده‌ها گوشت‌ها را بین کاغذ می‌پیچید و به مشتری می‌داد. من یکی آن قدر عاشق نقاشی کشیدن و کتاب خواندن بودم که همیشه کاغذهایی که دور گوشت پیچیده شده بودند را برمی‌داشتم، قسمت‌های سالمش را جدا می‌کردم و شروع به نقاشی می‌کردم.

یکی از همان روزها وقتی کاغذها را جدا می‌کردم، پدربزرگم متوجه شد. نگران بودم دعوایم کند که چرا به کاغذها دست زدم اما سرم را بوسید و در آغوشم کشید. بعد از آن هر وقت پدربزرگم از این قصاب گوشت می‌خرید چون می‌دانست من خیلی کاغذ و نقاشی را دوست دارم چند تا از برگه‌های کاغذ را برای من می‌آورد تا نقاشی کنم.

روایت کتابداری که با کاغذپاره‌ها عاشق کتاب شد

هیچ بویی در زندگی برایم خوشایندتر از بوی کتاب نیست

بچه‌های محله دنبال بازی با خاک و عروسک بودند. از صبح که می‌شد صدایشان توی کوچه می‌پیچید اما من بی‌توجه به هیاهوی بچه‌های محله گوشه خانه می‌نشستم و با علاقه نقاشی می‌کردم. کتاب‌ها را ورق می‌زدم و تصویرهای جذابش را برای خودم نقاشی می‌کردم. خیلی وقت‌ها هم کتاب‌های خواهر و برادرهایم را بی سر و صدا برمی‌داشتم و نقاشی‌هایشان را نگاه می‌کردم تا جایی که از دستم برمی‌آمد نقاشی‌ها را در دفترم می‌کشیدم و بعد کتاب را سر جایش می‌گذاشتم. همیشه کتاب‌ها را با عمق جان بو می‌کردم تا ریه‌هایم بوی کتاب بگیرد و تا چند روزی سرحالم نگه دارد؛ تصور من این است که هیچ بویی در زندگی برایم خوشایندتر از بوی کتاب نیست.

روزها را با کتاب سپری می‌کردم تا این که با همان کتاب‌ها قد کشیدم و بزرگ شدم. انتخاب شغل کتابداری یک راه خیری بود که سر راهم قرار گرفت، انتخاب این شغل شاید خیلی از اول با اختیار خودم انجام نشد اما بسیار راه شیرینی بود.

کتابخانه، خانه رؤیاهایم بود

بالاخره در روستای کوچک من کتابخانه‌ای دایر شده بود؛ کتابخانه‌ای که همیشه آرزوی داشتنش را داشتم. از همان روزهای اولی که بنایش را گذاشتند به کتابخانه سر می‌زدم و قفسه‌های خالی را نگاه می‌کردم مدام با خودم رؤیا می‌بافتم و در خیالم قفسه‌ها را پر از کتاب‌های نازک و قطور می‌کردم. آنقدر به آنجا رفته بودم که همه مرا شناخته بودند. دهیاری و شورای روستای سرتشنیز، من را به کتابخانه‌های عمومی استان برای مسئول مرکز روستا معرفی کردند، بعد از مصاحبه من وارد شغل کتابداری شدم و خانه رؤیاهایم را پیدا کردم.

کتابخانه روستا گرچه کوچک اما برای من شبیه خیال بود، صبح‌ها با انرژی درب کتابخانه را باز می‌کردم قفسه به قفسه بین کتاب‌ها می‌چرخیدم، روی کتاب‌ها دست می‌کشیدم و با آن‌ها حرف می‌زدم بهتر است بگویم کتاب‌ها با من حرف می‌زدند یکی از کتاب‌ها را بیرون می‌کشیدم و به عادت کودکی ورق به ورقش را بو می‌کردم، البته هنوز که هنوز است کارم همین است عین مادر تمام کتاب‌ها را دوست دارم اگر کتابی زخمی شود و بند دلش پاره شود با عشق می‌بوسمش و تیمارش می‌کنم.

اگر یک مسئول عالی رتبه کشوری بودم، بیش از هر چیزی به کتابخانه‌های عمومی روستایی اهمیت می‌دادم زیرا تنها مرکز فرهنگی در روستا، این مرکز است و این کار می‌تواند بچه‌های روستا را رشد دهد.

وقتی آرزوی کودکی‌ام تحقق یافت

مرکز سرتشنیز در شهرستان کیار، تنها مرکز روستایی در کشور است که علاوه بر کارهای روزانه مثل برگزاری مسابقه کتابخوانی، قصه‌گویی، جمع‌خوانی و برگزاری کلاس‌های نقاشی، نشست‌های منظم نقد کتاب را برگزار می‌کند.

آبان‌ماه امسال رؤیای کودکی‌ام تحقق یافت و من، پروین رئیسی، به عنوان کتابدار برتر روستایی در کشور روی سِن قرار گرفتم و هیچ چیزی برایم شیرین‌تر از این اتفاق در زندگی‌ام نبود زیرا من با این آرزو بزرگ شدم و تمام سختی‌ها را به جان خریدم. اشک‌هایم بی‌مهابا می‌ریختند و لبخند روی لبم کنار نمی‌رفت از پس پرده اشک‌هایم زندگی‌ام را مرور کردم زندگی‌ که با عشق به کتاب سپری شده بود و حالا من به عنوان مادری نمونه برای کودکانم برگزیده شده بودم.

کتاب‌هایی که با عشق راهی خانه‌ها می‌کنم و با عشق تحویلشان می‌گیرم. کتاب‌ها همه زندگی من هستند.

ارسال نظر

    • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
    • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.
6 + 11 =